گروه هنری ستاره شب گروه ارکستر ستاره شب شادی بخش مجالس شما |
|||
سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
که گلی با چشمی سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:25 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
پسر نگاهی به دختر کرد و گفت:
حالا که کنار ساحل هستیم بیا یه آرزوی قشنگ بکنیم دختر با بی میلی قبول کرد پسر چشماشو بست و گفت : کاشکی تا آخر دنیا عاشق هم بمونیم ... بعد به دختر گفت: حالا تو آرزوتو بگو دختر چشماشو بست و خیلی بی تفاوت گفت : کاشکی همین الان دنیا تموم بشه ... وقتی چشماشو باز کرد پسر رو ندید............ ... .... فقط چند تا حباب رو آب دید.......
k سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:22 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
جمله های عاشقانه دکتر علی شریعتی - وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است - دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند - اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
- اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
- وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم kسه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:10 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 17:34 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
توی زندگی بعضی چیز ها بزرگ ، بعضی چیز ها کوچک ، بعضی چیز ها ساده و بعضی چیز ها مهم هستند: بزرگ مثل عشق کوچک مثل غم ساده مثل من مهم مثل تو … kسه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 17:30 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه! گفتم:می دونم! گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا! گفتم: می دونم! گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی ! … گفتم:می دونم! گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟! گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
k موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها ![]() نويسندگان |
|||
![]() |