گروه هنری ستاره شب گروه ارکستر ستاره شب شادی بخش مجالس شما |
||||
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
چــیزی داره بــه نـــام غـــرور بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه قـتــے دلــم گــرفـتــﮧ بــرام آسـمــونـــ ریـسـمــونـــ نـبـافــــ !
جــوکــ نـگـــو ! فـیـلـسـوفـــ نـشــو ! فـقـطـ دسـتـمــو بـکـشـــ و بـغـلــم کـنــــ وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره مــــرد
چــیزی داره بــه نـــام غـــرور بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشت
چــیزی داره بــه نـــام غـــرور
چــیزی داره بــه نـــام غـــرور بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره بــاور نــداری ؟؟؟ بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره بــاور نــداری ؟؟؟ ر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره بــاور نــداری ؟؟؟ بــاور نــداری ؟؟؟ k شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
اگــــــــــــر با من راه می آمــــــــــــدی
تمــــــــــــام شهر را جــــــــــــاده میكردم
هے لعنتے !
بــیــا بــاهــم بــازے کـنـیـم:
تــو پـاکـتــــ هــاے خــالے سـیـگـارمـ را بـشـمــار،
مـنـــ هــمــ ، “ شـمـاره غــریـبـﮧ هاے تـوے گوشے أت را ” ![]() شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 16:24 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
بعضی ها را هرچقدر هـم که بــــخواهی،
تو که باشی.... ای زلال آبی بی انتها
والقلم...! قسم به قلم...! قسم به لوله ای باریک که رنگ می کند، رنگ می کند آسمان و زمین و زمان و "هوا" را... قسم به کاغذ و هر چه کاف است که خدای قلم مبراست! خدای قلم مبرا و آثار جرم و جنایت مهیا! سازی که می رقصد به رقص باز ها و قلمی که برنمی تابد حقیقت وجود را و دلی که احساس نمی کند ودود را...! و سری که از سوزش و درد آشفته است و سر بی دردی که دستمال دارد! و منی که رو به آسمان لایه ای ابر می افزایم و کمک بارش باران خواهم شد؛ همان بارانی که مرا می شوید از غم ها و پر می کند وجودم را سراسر... با عطش پیش رفتن و شکاندن و نشکستن... و پنج اصل اصولی دین اصلی ام را اصالت می بخشم و بر وجودشان ارزشی والا می نهم که آسمان ها و زمینیان از درک عمق وجودیش بی بهره! قلم و کاغذ، بهمن و باران و میم و نونی که "حد" ندارد. و من فردایی خواهم ساخت پر از مشکلات رنگارنگی که حسد می انگیزد و ستون دین ها را می لرزاند به امید نرسیدن! نخواهم رسید چون نمی خواهم بدانم به کجا رسیده ام...! من یک آواره ام! ساقی به خنده هایم نخند، تلخ است! شراب! ساعت یازده و پنجاه و نه دقیقه و بیست و هفت ثانیه...!
ﺩﺧﺘـــﺮﯼ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﺩﺭﻭﻏــﻬـﺎﺕ ﻓــﺮﯾـﺐ ﺩﺍﺩﯼ
ﻗــﺒـﻞ ﺍﺯ ﺍﯾـﻨـﮑـﻪ ﺑـﮕــــﯽ ﭼـــﻘـﺪﺭ ﺍﺣـــﻤـﻖ ﺑـــﻮﺩ
ﺯﻳـــﺮ ﻟــﺐ ﺑــﻪ ﺧـــﻮﺩﺕ ﺑـــﮕـﻮ
ﭼـــﻘـﺪﺭ ﻣــﻦ ﺁﺷـــــــــــــﻐــﺎﻟــﻢ ...!!!
عزيزم برايت مي نويسم از عشق ، مينويسم تا مثل يک خاطره در ذهنت بماند ! همه احساساتي که تو ميخواني از اين دل شکسته من است ، پس بخوان چون همه اينها حرف دل عاشق من است ، بخوان که نويسنده آن ، اين قلب پر از اميد من هست! همه دلخوشي من تويي ، همه دلخوشي من آن قلب مهربان تو هست و همه دلخوشي من آن صداي زيباي تو هست! همه دلخوشي من آن دستهاي گرم تو هست ، که یکبار لمسش نکردم ولی هنوز که هنوزه عاشقت هستم
من همینم!
خدایـــــــــــا ، دخـلـم با خـــرجـم نمیـــخــواند ، کـــم آورده ام ، صـــبری کـــه داده بـــودی تــمــام شـــد ، ولـــی دردم همـــچـــنان باقیــــــست !!! بدهکـــــــــار قلــــــبم شـــده ام ، میــــــدانم شـــرمنــــــده ام نمیــــــکنـــی؛ باز هــــــم صـــبـــــــر میــــــخـــواهــــــم...
زمانی فراموشت میکنم که از بالای سنگ قبرم با افسوس بگویی کاش زنده بودی!! دلتنگم!! بــرای کسـی کـه مدتهـاســت .... بــی آن کـه باشــد .... هــر لحـظــه .... زنــدگــی اش کـــرده ام ! بــدهــکاری بــه مــن.... بــه تــمام "دوســتت دارم" هــایــی که گــفتم , و تــو نــشنــیده گــرفتــی ...
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه , دوستـــت داره ... مراقــــــبته ... و نگرانــــــــــــت میشــه ...! چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ... مـــــــــاه رو از دســــت دادی ... وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!
هرگاه میگریمـــــــــ ، کــاش بـــودی تــا دلـــم انقـــدر تنهــــــا نبـــــود
پروردگارا....
به من بیاموز
دوست بدارم
کسانی را که دوستم ندارند
گریه کنم...
برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخورده اند
لبخندبزنم...
به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند
وعشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند k شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
زندگي را ديدم عاشقي را ديدم زندگي خار و خس است عاشقي يك قفس است كه به دست خود اهنگر ما ساخته شد وندر اين كنج مخوف سايه خورشيد است من كه حس ميكردم بودنش را انروز كاش مي شد اي كاش ،كه مهاجر باشم من مقصر بودم جون كه جان را به درون قفسي مي بردم يك قفس بد بختي،شد نصيبم امروز كاش مي شد يك بار من عقب برگردم تا ببينم با جان و بگيرم او را تا كه خرسند شوم من از اين پيوستن دل، سركش شده و عقل را ترسانده عقل هم بيهوده فكر فردا دارد كاش ميشد شعرم از ته دل باشد يك قفس خوشبختي يك نفس ارامش يك شب بي كابوس يك كتاب و فانوس با خدا هم مانوس مي نشستم يك جا،با تمام فكرم شعر نو ميگفتم و از ان شعر ناب سرگذشت يك گل، مي شد انجا پيدا رنگ گل هم زيباست. كاش مي شد يك شب ،شعر نو مي گفتم و تو در متن ان،رنگ دريا بودي كاش مي شد اي كاش تو پرواز خيال تو ، شبي را با دلم گفتم نه آن هستم كه بگريزم،نه آن هستم كه دل بندم چگونه با دلي ساده ، كني نيرنگ ، بدبختم كه در راه تو پيمودم ، ولي ناگه در آن خفتم ببخش ما را گل ياسم ، اگر بي آب من رفتم خدا حافظ ، خدا حافظ ، چه بي آداب من رفتم تو هر دم كه در نازو نعمت خوري بود روزي از دست همت خوري تو كز مهنت ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهند ادمي نديدي مگر مردو زن، پيرو نو چه رنجي كشيدند وقت درو همه دست ها عقده از خون شده ببندي تو دستي كه گلگون شده نديدي كه امروزه در اين مكان شده اند مردم همه لامكان شده روزي از روزها دست تو بگيرد كلوخي بر داس نو جهان بخش، بخشد به انان ولي به زورو چپاول به غارت بري شنيدي كه در ان زمان هاي دور كه هاتم بدو مردي از جنس نور چه سخت است مردي و مردانگي كه هنگام شب نان و خرما بدي عشق يعني عاشقي عاشق شدن خود براي ديگري لايق شدن عشق يعني آشنايي با دلت بردن مشكل ترين مشكلت عشق يعني عاشقي بر سر زدن سينه ها را چون سپر بردر زدن عشق يعني خفته بودن در رهي كز بلادش را نبودي آگهي عشق يعني كندن دل از مكان بر دنش در آستانه زمان عشق يعني بي كسي را پس زدن شهرتي را آشكارا دست زدن عشق يعني زندگي در راه حق واقع گويي در پس ديوار لق عشق يعني سوختن يا ساختن دادن جان و تن و دل باختن عشق يعني كعبه و پايان راه دل كه تفكيكي كند از راه و چاه عشق يعني هرچه داري در كني تا تواني با گليمي سر كني عشق يعني بردن هوش و هواس دادن گردن به زير تيغ و داس عشق يعني بر به سويت پر زدن از برايت عاشقي را در زدن عشق يعني زندگي را نم زدن عطر و بوي خانه را بر هم زدن عشق يعني دل برو كاري بكن من ندارم قدرتي ياري بكن عشق يعني خاليم از روي تو پر بكن جام مرا از بوي تو عشق يعني بر به صحرا ها زدن گفتن يا حق به در ياها زدن عشق يعني راه پر طول و دراز رفتن اين راه از روي نياز عشق يعني جام مي را لب زدن تا نهايت ها خوردن كب زدن عشق يعني عاشقي در بام حق گفتن انا و رفتن كام حق عشق يعني آن حقيقت آن علم وصف آن را درنيابد صد قلم عشق يعني آنكه ما را افريد پرده ها يش پرده هاي ما دريد عشق يعني مخلصي كردن به او دادن جان و سرو تن را به او
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
خیلی سخته به خاطر کسی که دوستش داری همه چیز رو از سر راهت خط بزنی بعد بفهمی خودت تو لیستی بودی که اون به خاطر یکی دیگه خطت زده... بــعــضــي هــا فــقــــط رهــگــذرنــد خواب ناز بودم شبی... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ... دیدم غم است در می زند... ای .دوستان بی وفا... از غم بیاموزید وفا... غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زن به زخمهایم می نگری ؟! درد ندارند دیـــــــــــــــگر روزی که رفتـــــــــــــــی ، مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد ! مرده ها درد نـــــــــــــــمی کشند حرف آخرم این است: برنگرد دیـــــــــــــــگر زنده ام نـــــــــــکن ! وقتی دلت خسته شــد ،ديگر خنده معنايی ندارد ... اگــــــر قــــــــرار بــــــود روزی او را نــــــداشتـــه بــاشـــم، چــرا خـــدا خــــواستــــــــــــ کـــه دوستــــش داشتــــه بـــاشـــم...؟!! ![]() حس میکنی مرد شدی ؟
مَرد بودن به گریه نکردن نیس که ! به گریه ننداختنه میترسم از اینکه روز مرگم....
روزی که مردم تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانن سیاه بخت بودم بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم گریه کند چشم هایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم و اخرین خواسته من این که دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم... خاطرات تو رو ، چه خوب چه بد حک مي کنم
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
روزگـــــــــــار میخندی ؟ کمی حرمت نگه دار مگر نمیبینی ســیــاهپوش آرزوهــــ ــــــ ــایمـــــــــــ هستـم ...
نمیدونم والــا. شاید هر تنی بتونه لذت بخش باشه... ولی اینو مطمئنم که هر شونه ای آرامش بخش نیست...
در لابه لای دلشوره ها و ترس هایم لب پرتگاه ایستاده ام ... میدانم دستم را نمیگیری فقط محض رضای خدا... پرتم نکن
حکایت عجیبی دارد این اشک! کافیست حروفش رابه هم بریزی تابرسی به “کاش” …
نفس مصنوعی یعنی :
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
بعضی وقتا حضور یه نفر بهت احساس ارامش میده!
احساس زنده بودن و مهم بودن
گاهی بدون اینکه چیزی بگی میفهمه حالتو،
درکت میکنه...اونوقته که دلت میخواد محکم بهش بگی
دوست دارم...
جنگل جانم را به اتش میکشانی با چشمهایت... وقتی چشمانت را می بندی و باز بر من خیره می شوی خاکستر میشود تمام دلواپسی هایم... دیگه از یه جایی به بعد نمیتونی بزاریش کنار ، شده نفست !
عمرت ، جونت...
مگه اینکه قید خودت و زندگیت رو بزنی...
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
نزدیکتر بیا...
انقدر که گرمی نفست دیوانه ام کند!
انقدر نزدیک که قلبت زیر سرم دست و پا بزند...!
چرا تو را بیشتر از خودم دوست دارم؟
من عاااشق اینجور صحنه هام....... در عشق...
باید درد دوری کشید
غم یار خورد!
ترس رقیب داشت
و زیر این همه بار له شد...
خوشه دست نخوره ی انگور زبیاست اما مست نمی کند!!!
دل که تنگ باشد...
مرد و زن ندارد..
اشک می دود تا گوشه ی چشمانت وسر میخورد روی گونه ها..
دلت که تنگ باشد..
تنهایی اتاقت را با خدا هم تقسیم نمیکنی...
تنهایی یعنی...
عاشقشی ولی حق نداری بهش زنگ بزنی
وای از نیمه شبی که بیدار شم و تو را بخواهم و تو نباشی...
من مانده ام و هزار جلد لغت نامه که هیچ کدام مترادف این دلتنگی لعنتی نمیشود...
کاش دهخدا می دانست دلتنگی معنا ندارد درد دارد...
برگرد...
بگذار روزگار هر چه میخواهد پیله کند ،
چه باک ، وقتی یقین داریم پروانه میشویم
شراب میخواهد با طعم لبهای تو...!
دلم یک بغل عشق می خواهد
با لذت اغوش تو...!
دلم..
میخواهد بی واسطه بگویم..!
دلم تو را می خواهد..
با طعم دلپذیر نفسهای تو...!
و گاه از جنس بغض...
گاه سکوت میشوند...و خاموش می مانند...
گاه هق هق میشوند و کش می ایند...
دلتنگی من برای تو اما...
عجب جنس غریبی دارد...
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
یکی باید باشد که ادم را صدا بزند
به نام کوچک اش صدا بزند..
یک جوری که حال ادم را خوب کند
یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد..
یکی باید ادم را بلد باشد...
انان که بیشتر دوستشان داری
بیشتر دچار سوء تفاهم با تواند
بی انکه بخواهی و بدانی ،
بیشتر می رنجانیشان
بیشتر می رنجانندت
بیشتر بیادشان هستی
ولی...
کمتر عشق می گیری
کمتر عشق می گیرند!
چشم به هم می زنی می بینی عزیزترین ها
با یک برداشت نادرست از هم
هر روز از هم دور و دورتر میشوند
غافل از اینکه بهترین روزهایشان
با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد!
میدونی واسه گذر از دوستت دارم به دوستت داشتم چه زجری باید بکشم؟؟؟؟؟؟؟ این روزها تلخ میگذرد ، دستم میلرزد از توصیفش!
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی ، مثل خودکشی
با تیغ کند است...
( گاهی باید نباشی...تا بفهمی نبودنت واسه کی مهمه...؟؟؟) از یه جایی به بعد ، نه دست و پا میزنی
نه بال بال میزنی
نه دل دل میکنی
نه داد و بیداد میکنی
نه گریه میکنی
از یه جایی به بعد دیگه دل التماس کردنم نداری
فقط سکوت میکنی و میری.....
گاهی فکر میکنه تموم شده !!
اما...
یه دفه همه ی وجودشو اتیش میزنه...
تنهایی بد است... چه زیبا نقش بازی می کنیم...
وچه اسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم
حتی خدا هم از افرینش چنین بازیگرانی در حیرت است......
اما بدتر از ان این است که بخواهی تنهاییت
را با ادم های مجازی پر کنی ،
ادم هایی که بود ونبودشان به روشن یا خاموش
بودن یک چراغ بستگی دارد.....
وقتی برهنه میشوی
و از شدت لذت فریاد سر میدهی در اغوشم
باران که میبارد...
باید اغوشی باشد
پنجره ی نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک...
سرمای هوا...
گره کور دستها و پاها
گرمای عریان عشق ، صدای تپش قلبها
باران که میبارد باید کسی باشد...
وقتی که کرم اتیشم دنبال پیله ات میگردد
و گل میکند هوس های مردانه ام
وقتی میبویم تو را
من باشم و هیچکس نباشد
انگاه داغترین اغوشها را از تنت
و شیرین ترین بوسه ها را از لبانت بیرون بکشم
به تلافی تمام روزهایی که میخواهمت و نیستی
نه می توان گریه کرد نه می توان فریاد زد
برای بعضی دردها فقط می توان نگاه کرد
و بی صدا شکست...
درد را زیر سوأل می برد
انقدر ارامت می کند
که هیچ مسکنی
جایش را نمی گیرد...
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها ![]() نويسندگان |
||||
![]() |