گروه هنری ستاره شب
گروه ارکستر ستاره شب شادی بخش مجالس شما
 
 
سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 19:15 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

داستان قهوه زندگی

چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی ، هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند ، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند ! آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود !!! استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد ؛ او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست که برای خود قهوه بریزند …
روی میز لیوان های متفاوتی قرار داشت : شیشه ای ، پلاستیکی ، چینی ، بلور و لیوان های دیگر ! وقتی همه دانشجوها قهوه هایشان را ریخته بودند و هر یک لیوانی در دست داشت ، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت :
بچه ها ، ببینید ؛ همه شما لیوان های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان های زمخت و ارزان قیمت روی میز مانده اند !
دانشجوها که از حرف های استاد شگفت زده شده بودند ، ساکت بودند و استاد حرف هایش را به این ترتیب ادامه داد : در حقیقت چیزی که شما واقعا می خواستید قهوه بود و نه لیوان اما لیوان های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاهتان به لیوان های دیگران هم بود ؛ زندگی هم مانند قهوه است و شغل ، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف ها زندگی را تزیین می کنند اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد.
البته لیوان های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تاثیر خواهند گذاشت اما اگر بیشتر توجه تان به لیوان باشد و چیزهای با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید ، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. پس از حالا به بعد تلاش کنید نگاه تان را از لیوان بردارید و در حالیکه چشم هایتان را بسته اید ، از نوشیدن قهوه لذت ببرید.

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 19:4 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 19:2 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:59 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:54 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:50 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:46 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:37 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:31 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کار هموارۀ باران با دشت

برف با قلۀ کوه

رود با ریشۀ بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه‌ای با آهو

برکه‌ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است

شاعری با کلماتی شیرین

دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل‌آرام و تسلی و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حرّاج کنی

رنج‌ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آن‌ها بزنی

مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری

هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار

عرضۀ سالم کالای ارزان به همه

لقمۀ نان گوارایی از راه حلال

و خداحافظی شادی در آخر روز

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:25 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

 

 

پسر نگاهی به دختر کرد و گفت:

 

حالا که کنار ساحل هستیم بیا یه آرزوی قشنگ بکنیم

 دختر با بی میلی قبول کرد

 پسر چشماشو بست و گفت :

کاشکی تا آخر دنیا عاشق هم بمونیم ...

 بعد به دختر گفت:

 حالا تو آرزوتو بگو

دختر چشماشو بست و خیلی بی تفاوت گفت :

کاشکی همین الان دنیا تموم بشه ...

وقتی چشماشو باز کرد پسر رو ندید............  ...

.... فقط چند تا حباب رو آب دید.......

 

 

 

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:22 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

     جمله های عاشقانه دکتر علی شریعتی

  - وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

- دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

- اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

 

- اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است

 

 

 

 

 

 

 

- وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 18:10 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت:

"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟

 "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد،

 مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ

وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت

 که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی

و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود

قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان

وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل

ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این

دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند

و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

 

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد،

خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت

 اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود،

یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها

مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی

قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت:

"خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک

مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند،

 در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"

 

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید،

هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد،

هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید،

گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند،

این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را

دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را

دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد

بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.


 

v

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 17:34 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

توی زندگی بعضی چیز ها بزرگ ،

بعضی چیز ها کوچک ، 

بعضی چیز ها ساده و بعضی چیز ها مهم هستند: 

بزرگ مثل عشق 

کوچک مثل غم 

ساده مثل من 

مهم مثل تو …

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 17:30 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

 

همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه! گفتم:می دونم!

گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا! گفتم: می دونم!

گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی ! … گفتم:می دونم!

گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟! گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم

 

 

k


سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

خبری ازت نبودو خیلی بی تاب تو بودم

 

اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم

خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم

 

نمیدونم چرا اینجا یا اصلاً چم شده بازم

اون همه قول و قرارا اومدم یادت بیارم

 

اما انگار دیگه راهی برا برگشتن ندارم

اینجا گل بارونه امشب چقدر این فضا غریبه؟

 

چرا من هیچی نمی گم چرا می خندم عجیبه

آخه مجبورم بخندم کسی اشکاما نبینه

 

حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینه

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم

 

آرزوم بود که من امشب پیش تو واستاده باشم

چه لباسای قشنگی بهت میاد چقدر عزیزم

 

تو می خندی و من از دور اشکاما میریزم

خوش سلیقه ام که بودی آره بهتر از من اونه

 

سر تر از منه میدونم اون که می خواستی همونه

تازه فهمیدم حسودم دست تو دست اونه

 

ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو می دونه

حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات

 

یا من اشتباه می بینم یا دروغ بود همه حرفات

بله را بگو گل من تو ازم خیری ندیدی

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام

 

تو زدی من اما موندم زیر قولات روی حرفام

برو خوش بخت شی عزیزم تو ازم خیری ندید

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

بله رو بگو گل من بگو و شرش را بکن

 

من و زندگی بی تو باورم نمیشه اصلاً

داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسام

 

همه گریه هامو کردم اشکیم نمونده باسم

میزنم بیرون از اینجا بله را می گی نباشم

 

میرم اون بیرون یه گوشه دست. به دامن خدا شم

بله را گفتی تموم شد این دیگه آخر کاره

 

هی می خوام بگم مبارک ولی بغضم نمیزاره

هق هق ام تبریک من بود من باسه تو گریه کردم

 

قطره قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم

امروز تو چشمت عزیزم نمی دونی چی کشیدم

 

اما کاش اشکام نبودن تو را واضخ تر می دیدم

دیگه چشمام نمی بیننه دستمم نمی نویسه

 

دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه

آخرین جمله ی نامه ام اینه از ته وجودم

 

برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم

خبری ازت نبودو خیلی بی تاب تو بودم

 

اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم

خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم

 

نمیدونم چرا اینجا یا اصلاً چم شده بازم

اون همه قول و قرارا اومدم یادت بیارم

 

اما انگار دیگه راهی برا برگشتن ندارم

اینجا گل بارونه امشب چقدر این فضا غریبه؟

 

چرا من هیچی نمی گم چرا می خندم عجیبه

آخه مجبورم بخندم کسی اشکاما نبینه

 

حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینه

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم

 

آرزوم بود که من امشب پیش تو واستاده باشم

چه لباسای قشنگی بهت میاد چقدر عزیزم

 

تو می خندی و من از دور اشکاما میریزم

خوش سلیقه ام که بودی آره بهتر از من اونه

 

سر تر از منه میدونم اون که می خواستی همونه

تازه فهمیدم حسودم دست تو دست اونه

 

ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو می دونه

حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات

 

یا من اشتباه می بینم یا دروغ بود همه حرفات

بله را بگو گل من تو ازم خیری ندیدی

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام

 

تو زدی من اما موندم زیر قولات روی حرفام

برو خوش بخت شی عزیزم تو ازم خیری ندید

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

بله رو بگو گل من بگو و شرش را بکن

 

من و زندگی بی تو باورم نمیشه اصلاً

داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسام

 

همه گریه هامو کردم اشکیم نمونده باسم

میزنم بیرون از اینجا بله را می گی نباشم

 

میرم اون بیرون یه گوشه دست. به دامن خدا شم

بله را گفتی تموم شد این دیگه آخر کاره

 

هی می خوام بگم مبارک ولی بغضم نمیزاره

هق هق ام تبریک من بود من باسه تو گریه کردم

 

قطره قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم

امروز تو چشمت عزیزم نمی دونی چی کشیدم

 

اما کاش اشکام نبودن تو را واضخ تر می دیدم

دیگه چشمام نمی بیننه دستمم نمی نویسه

 

دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه

آخرین جمله ی نامه ام اینه از ته وجودم

 

برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم

خبری ازت نبودو خیلی بی تاب تو بودم

 

اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم

خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم

 

نمیدونم چرا اینجا یا اصلاً چم شده بازم

اون همه قول و قرارا اومدم یادت بیارم

 

اما انگار دیگه راهی برا برگشتن ندارم

اینجا گل بارونه امشب چقدر این فضا غریبه؟

 

چرا من هیچی نمی گم چرا می خندم عجیبه

آخه مجبورم بخندم کسی اشکاما نبینه

 

حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینه

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم

 

آرزوم بود که من امشب پیش تو واستاده باشم

چه لباسای قشنگی بهت میاد چقدر عزیزم

 

تو می خندی و من از دور اشکاما میریزم

خوش سلیقه ام که بودی آره بهتر از من اونه

 

سر تر از منه میدونم اون که می خواستی همونه

تازه فهمیدم حسودم دست تو دست اونه

 

ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو می دونه

حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات

 

یا من اشتباه می بینم یا دروغ بود همه حرفات

بله را بگو گل من تو ازم خیری ندیدی

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام

 

تو زدی من اما موندم زیر قولات روی حرفام

برو خوش بخت شی عزیزم تو ازم خیری ندید

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

بله رو بگو گل من بگو و شرش را بکن

 

من و زندگی بی تو باورم نمیشه اصلاً

داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسام

 

همه گریه هامو کردم اشکیم نمونده باسم

میزنم بیرون از اینجا بله را می گی نباشم

 

میرم اون بیرون یه گوشه دست. به دامن خدا شم

بله را گفتی تموم شد این دیگه آخر کاره

 

هی می خوام بگم مبارک ولی بغضم نمیزاره

هق هق ام تبریک من بود من باسه تو گریه کردم

 

قطره قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم

امروز تو چشمت عزیزم نمی دونی چی کشیدم

 

اما کاش اشکام نبودن تو را واضخ تر می دیدم

دیگه چشمام نمی بیننه دستمم نمی نویسه

 

دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه

آخرین جمله ی نامه ام اینه از ته وجودم

 

برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم

خبری ازت نبودو خیلی بی تاب تو بودم

 

اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم

خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم

 

نمیدونم چرا اینجا یا اصلاً چم شده بازم

اون همه قول و قرارا اومدم یادت بیارم

 

اما انگار دیگه راهی برا برگشتن ندارم

اینجا گل بارونه امشب چقدر این فضا غریبه؟

 

چرا من هیچی نمی گم چرا می خندم عجیبه

آخه مجبورم بخندم کسی اشکاما نبینه

 

حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینه

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم

 

آرزوم بود که من امشب پیش تو واستاده باشم

چه لباسای قشنگی بهت میاد چقدر عزیزم

 

تو می خندی و من از دور اشکاما میریزم

خوش سلیقه ام که بودی آره بهتر از من اونه

 

سر تر از منه میدونم اون که می خواستی همونه

تازه فهمیدم حسودم دست تو دست اونه

 

ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو می دونه

حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات

 

یا من اشتباه می بینم یا دروغ بود همه حرفات

بله را بگو گل من تو ازم خیری ندیدی

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام

 

تو زدی من اما موندم زیر قولات روی حرفام

برو خوش بخت شی عزیزم تو ازم خیری ندید

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

بله رو بگو گل من بگو و شرش را بکن

 

من و زندگی بی تو باورم نمیشه اصلاً

داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسام

 

همه گریه هامو کردم اشکیم نمونده باسم

میزنم بیرون از اینجا بله را می گی نباشم

 

میرم اون بیرون یه گوشه دست. به دامن خدا شم

بله را گفتی تموم شد این دیگه آخر کاره

 

هی می خوام بگم مبارک ولی بغضم نمیزاره

هق هق ام تبریک من بود من باسه تو گریه کردم

 

قطره قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم

امروز تو چشمت عزیزم نمی دونی چی کشیدم

 

اما کاش اشکام نبودن تو را واضخ تر می دیدم

دیگه چشمام نمی بیننه دستمم نمی نویسه

 

دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه

آخرین جمله ی نامه ام اینه از ته وجودم

 

برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم

خبری ازت نبودو خیلی بی تاب تو بودم

 

اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم

خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم

 

نمیدونم چرا اینجا یا اصلاً چم شده بازم

اون همه قول و قرارا اومدم یادت بیارم

 

اما انگار دیگه راهی برا برگشتن ندارم

اینجا گل بارونه امشب چقدر این فضا غریبه؟

 

چرا من هیچی نمی گم چرا می خندم عجیبه

آخه مجبورم بخندم کسی اشکاما نبینه

 

حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینه

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم

 

آرزوم بود که من امشب پیش تو واستاده باشم

چه لباسای قشنگی بهت میاد چقدر عزیزم

 

تو می خندی و من از دور اشکاما میریزم

خوش سلیقه ام که بودی آره بهتر از من اونه

 

سر تر از منه میدونم اون که می خواستی همونه

تازه فهمیدم حسودم دست تو دست اونه

 

ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو می دونه

حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات

 

یا من اشتباه می بینم یا دروغ بود همه حرفات

بله را بگو گل من تو ازم خیری ندیدی

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام

 

تو زدی من اما موندم زیر قولات روی حرفام

برو خوش بخت شی عزیزم تو ازم خیری ندید

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

بله رو بگو گل من بگو و شرش را بکن

 

من و زندگی بی تو باورم نمیشه اصلاً

داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسام

 

همه گریه هامو کردم اشکیم نمونده باسم

میزنم بیرون از اینجا بله را می گی نباشم

 

میرم اون بیرون یه گوشه دست. به دامن خدا شم

بله را گفتی تموم شد این دیگه آخر کاره

 

هی می خوام بگم مبارک ولی بغضم نمیزاره

هق هق ام تبریک من بود من باسه تو گریه کردم

 

قطره قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم

امروز تو چشمت عزیزم نمی دونی چی کشیدم

 

اما کاش اشکام نبودن تو را واضخ تر می دیدم

دیگه چشمام نمی بیننه دستمم نمی نویسه

 

دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه

آخرین جمله ی نامه ام اینه از ته وجودم

 

برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم

خبری ازت نبودو خیلی بی تاب تو بودم

 

اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم

خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم

 

نمیدونم چرا اینجا یا اصلاً چم شده بازم

اون همه قول و قرارا اومدم یادت بیارم

 

اما انگار دیگه راهی برا برگشتن ندارم

اینجا گل بارونه امشب چقدر این فضا غریبه؟

 

چرا من هیچی نمی گم چرا می خندم عجیبه

آخه مجبورم بخندم کسی اشکاما نبینه

 

حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینه

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم

 

آرزوم بود که من امشب پیش تو واستاده باشم

چه لباسای قشنگی بهت میاد چقدر عزیزم

 

تو می خندی و من از دور اشکاما میریزم

خوش سلیقه ام که بودی آره بهتر از من اونه

 

سر تر از منه میدونم اون که می خواستی همونه

تازه فهمیدم حسودم دست تو دست اونه

 

ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو می دونه

حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات

 

یا من اشتباه می بینم یا دروغ بود همه حرفات

بله را بگو گل من تو ازم خیری ندیدی

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام

 

تو زدی من اما موندم زیر قولات روی حرفام

برو خوش بخت شی عزیزم تو ازم خیری ندید

 

آرزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی

بله رو بگو گل من بگو و شرش را بکن

 

من و زندگی بی تو باورم نمیشه اصلاً

داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسام

 

همه گریه هامو کردم اشکیم نمونده باسم

میزنم بیرون از اینجا بله را می گی نباشم

 

میرم اون بیرون یه گوشه دست. به دامن خدا شم

بله را گفتی تموم شد این دیگه آخر کاره

 

هی می خوام بگم مبارک ولی بغضم نمیزاره

هق هق ام تبریک من بود من باسه تو گریه کردم

 

قطره قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم

امروز تو چشمت عزیزم نمی دونی چی کشیدم

 

اما کاش اشکام نبودن تو را واضخ تر می دیدم

دیگه چشمام نمی بیننه دستمم نمی نویسه

 

دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه

آخرین جمله ی نامه ام اینه از ته وجودم

 

برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم

خبری ازت نبودو خیلی بی تاب تو بودم

 

GetBC(176);

دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 19:21 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

dj moein

09301404423

09119186176

id maseger:moeindj741@yahoo.com

07524230027

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

هرجادلت شکست

خودت شکسته هارا جمع کن

تا هر کسی منت دست زخمیشو به رخت نکشه

کاش توتقویم سال

روز نامرد هم وجود داشت که بشه به بعضی ها تبریک گفت

چقدر تازگی دارد برایم

روزهایی که به امید امدن کسی

دلخوش نیستم و شبهایی که

از نیامدنش دلگیر نمیشوم

خودمونیما: بیکسی هم عالمی دارد

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 19:2 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

خدایا:

ازتو دلگیرم

به قولت  وفا نکردی مگر نگفتی حق انتخواب دارم

پس چرا انتخوابم در اغوش دیگریست

انقدر به انسانهای روی زمین بی اعتماد شده ام که

میترسم وقتی از خوشحالی به هوا میپرم

نکند زمین را از زیر پایم بکشند

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 18:54 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

ساقی :

بی خیال من سهم من را بریز روی زمین

بگذار جاده ها مست کنند

شاید عشقم را برایم پس اوردند

 

 

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 18:51 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

عشقمو بردی ای رفیق نیمه راه

سلامتی هرکی مثل من شکست خورده و سینه سوخته هست

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 17:1 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

اگر هنر روزگار فاصله انداختن است

من هم هنر خود را به نمایش میگذارم

انقدر بیادت میمانم

تا روزگار بفهمد

هیچگاه فاصله ها

حریف خاطره ها نیست

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 16:54 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

دوستان یه سوال:

دلیل جدایی از عشقتون چی بوده

ایا از طرف شما بوده یا اون

و حساسیتتون بیشتر رو چی بوده...

شرافتا جواب بدید

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 16:47 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

به چشمانت بیاموز

که هر کس ارزش دیدن

ندارد......

پس علکی عاشق نشید....

که اخرش بدنامیه....

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 16:38 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 16:36 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, :: 16:33 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 16:32 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 16:29 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 16:6 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 16:5 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 16:3 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 16:1 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 10:6 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 9:47 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 9:41 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 9:36 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 9:33 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

زنم میشی......

k


شنبه 27 مهر 1392برچسب:, :: 18:1 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

 

k


درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 79
بازدید کل : 16112
تعداد مطالب : 975
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 2