گروه هنری ستاره شب گروه ارکستر ستاره شب شادی بخش مجالس شما |
|||
شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
ازکبریت فقط آموختم که
ایستاده بمیرم
بیصدابمیرم
به پای عشقم بمیرم
من ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻢ ... ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ... ﻧﻪ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ … ﻓﻘﻂ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻢ ﺗﺎ ﻋﺸﻖ ﻳﺎﺩ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ ...
فکر میکردم تو همدردی ولی ؛ تو هم دردی...! حسادت... این همه حسود بودم و نمیدانستم از استادی پرسیدن:آیا قلبی که شکسته باز هم میتواند
عاشق شود استاد گفت:بله میتواند!
پرسیدند؟ آیا شما تا کنون از لیوان شکسته آب خوردید؟
استاد پاسخ داد: آیا شما بخاطر لیوان شکسته
از آب خوردن دست کشیده اید؟؟؟ زندگي باور مي خواهد آن هم از جنس اميد كه اگر سختي راه به تو يك سيلي زد يك اميد قلبي به تو بگويد كه خدا هنوز هست ..... گنجشك كنج آشيانه اش نشسته بود !! خدا گفت :چيزي بگو ...! گنجشك گفت : خسته ام ... خدا گفت : از چه ...؟ گنجشك گفت : از تنهايي، بي كسي ، بي همدمي،كسي تا به خاطرش بپري، بخواني، او را داشته باشي ...! خدا گفت : مگر مرا نداري ...؟ گنجشك گفت: گاهي چنان دور مي شوي كه بالهاي كوچكم به تو نمي رسند ...! خدا گفت : آيا هرگز به ملكوتم آمده اي ...؟ گنجشك ساكت شد ... خدا گفت : آيا هميشه در قلبت نبودم ؟ چنان از غير پرش كردي كه ديگر جايي برايم نمانده .. چنان كه ديگر توان پذيرشم را نداري... گنجشك سر به زير انداخت ، چشم هاي كوچكش از دانه هاي اشك پر شد... خدا گفت : اما هميشه در ملكوتم جايي براي تو هست... بيا ............ گنجشك سر بلند كرد ، دشتهاي آن سو تا بي نهايت سبز بود... گنجشك به سمت بي نهايت پر گشود... به سمت ملكوت ............ خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني... خيانت مي تواند دروغ دوست داشتن باشد ! خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت مي تواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد! شكسپير چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
من هم زير آن نوشتم:
بايد صبر کند
براي بار دوم که از آنجا گذر کردم
زير نوشته ي من کسي نوشته بود
اگر صبر نداشته باشد چه کند؟
من هم با بي حوصلگي نوشتم
بميرد بهتر است
براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم
انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد
اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم... چراغ در دست دارم قدم زنان زير باران مي روم. باران مي بارد و همه خاطراتم را پاك خواهد كرد. تلخي خاطراتي را كه سالها مرا به بردگي گرفته اند. خدايا سپاسگزارم روزي مجنون از ميان سجاده مرد نمازگزاري عبور كرد. مرد گفت: هي ! مگر نمي بيني كه دارم با خداي خودم رازو نياز مي كنم. مجنون گفت : من كه عاشق ليلي هستم تو را نديدم تو كه عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي؟ دوســـــــــتــــــــ داشتــــــــن ایـــــــــن روزهـــــــــا...
ایـــــــــن روزهـــــــــا دوســـــــــتــــــــ داشتــــــــن
بــــــــه حـــــــراج گذاشــــــــــته شده اســـت
میـــگویـــــــند دوستــــت دارم
جـــــــایی
ازصمیم قلـب
لــبــخند می زنیــــــم و می گوییــــــــم.
روزگار را نمي فهمم ! من تو را دوست دارم... تو ديگري را ... ديگري مرا ... و همه ما تنهاييم. داستان غم انگيز زندگي اين نيست كه انسانها فنا مي شوند، اين است كه آنان از دوست داشتن باز مي مانند. هميشه هر چيزي را كه دوست داريم به دست نمي آوريم پس بياييم آنچه را كه به دست مي آوريم ! دوست بداريم . انسان عاشق زيبايي نمي شود .بلكه آنچه عاشقش مي شود در نظرش زيباست.
انسانهاي بزرگ دو دل دارند: دلي كه درد مي كشد و پنهان است ، دلي كه مي خندد و آشكار است. همه دوست دارند كه به بهشت بروند ،ولي كسي دوست ندارد كه بميرد. عشق مانند نواختن پيانو است ابتدا بايد نواختن را بر اساس قواعد ياد بگيري، سپس قواعد را فراموش كني و با قلبت بنوازي . دنيا آنقدر وسيع هست كه براي همه مخلوقات جايي باشد پس به جاي آنكه جاي كسي را بگيريم تلاش كنيم جاي واقعي خود را بيابيم.
اگر انسانها بدانند فرصت با هم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به يكديگر نامحدود مي شود. عشق در لحظه پديد مي آيد .دوست داشتن در امتداد زمان. و اين اساسي ترين تفاوت ميان عشق و دوست داشتن است. راه دوست داشتن هر چيز درك اين واقعيت است كه امكان دارد از دست برود. دوشنبه :عاشق مي شود.سه شنبه :شكست. انسان چيست ؟ شنبه به دنيا مي آيد . يكشنبه :راه مي رود. مي خورد.چهارشنبه :ازدواج مي كند .پنج شنبه: به بستر بيماري مي افتد. جممعه : مي ميرد. مردي كت و شلوار با كرواتي زيبا، قصد طلاق دادن زنش را داشت. دوستش علت را جويا شد و مرد پاسخ داد:اين زن از روز اول هميشه مي خواست من را عوض كند. منو وادار كرد سيگار و مشروب راترك كنم.طرز پوشيدن لباسم را عوض كنم.و كاري كرد كه ديگر قمار بازي نكنم و همچنين در سهام سرمايه گذاري كنم . و حتيمنو عادت داد تا به موسيقي كلاسيك گوش دهم و لذت ببرم و الان هر هفته با دوستانم كه همه سرشناس هستند ميروم بازي گلف. دوستش با تعجب گفت: ولي اينايي كه ميگي چيز بدي نيستند...! مرد گفت : خوب اينو ميدونم ولي حالا حس ميكنم كه ديگه اين زن در شان من نيست! من می روم، باور کن می روم...
ولی ...
دلم برای به جهنم گفتن هایت تنگ می شود...!
مي خواهم برگردم به روزهاي كودكي آن زمان كه :پدر تنها قهرمان بود. عشق،تنها در آغوش مادر خلاصه ميشد. بالاترين نقطه ي زمين ،شانه هاي پدر بود. بدترين دشمنانم،خواهر و برادرهاي خودم بودند. تنها دردم ،زانوهاي زخمي ام بودند. تنها چيزي كه مي شكست اسباب بازيهايم بود. و معناي خداحافظي ،فقط تا فردا بود ... وقتي گريه كردم گفتند بچه اي! وقتي خنديدم گفتند ديوانه اي! وقتي جدي بودم گفتند مغروري! وقتي شوخي كردم گفتند سنگين باش! وقتي سنگين بودم گفتند افسرده اي! وقتي حرف زدم گفتند پر حرفي! وقتي ساكت شدم گفتند عاشقي! اما گريه شايد زبان ضعف باشد . شايد خيلي كودكانه ،شايد بي غرور اما هرگاه گونه هايم خيس مي شود مي دانم نه ضعيفم ،نه كودك ،ميدانم پر از احساسم kشنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
همسفر عزیزم گمان مبر که اگر گاهی از شدت مشغله و کار زیاد و یا حتی شیطنتها و حواس پرتیهایم پیدایم نمیشود , تو را فراموش کرده ام مبادا چنین روزی بیاید که آنگاه روح و تنم توان بر دوش کشیدن یکدیگر را نخواهند داشت گمان مبر با تو سرد و بتو بیتفاوت شده ام اگر دستانمان بهم میرسید اینگونه نبود گمان مبر میتوانم جز تو خدای دیگری را روی زمین بستایم که دیگران هرگز برایم معنا ندارند ما راه طولانی را با هم پشت سر گذاشته ایم . جوانیمان را دست هم داده ایم و رفته رفته به آنجا خواهیم رسید که جز وفاداریمان چیزی نمانده تا دستانمان را محکمتر بهم بفشارد انچه در انتها باقی میماند یک گره کور و باز نشدنی میان دلهایمان است . آنقدر که نگاهمان را به دلهایمان دوختیم ... عزیز مهربانم مرا ببخش اگر تو را می آزارم و به حساب بیمحبتی ام نگذار . دلبسته تو
جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 20:31 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل) بــــــــــــــــــــوق....... شماره مورد نظر در شبكه زندگی انسانها موجود نمی باشد، لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید ! . . . . هفت شماره دیگر (دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما ) ... بــــــــــــــــــــوق ... مشترك مورد نظر در دسترس نمی باشد ! . . . . باز هم هفت شماره دیگر (خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یكتا) ... بــــــــــــــــــــوق... بــــــــــــــــــــوق... ... لطفا"پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید ... بــــــــــــــــــــوق ... سلام ... خدای من ! اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یكبار! من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچكس، هیچ جوابی نداد! شماره تماس من : (غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع) منتظر تماس شما هستم . انسان ! . . . . خداوندا ... خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را مبادا گم کنم اهداف زیبا را مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت مرا تنها تو نگذاری که من تنهاترین تنهام؛ انسانم خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم تو ای انســــان ! بدان همواره آغوش من باز است شروع كن ... یك قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من ... جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 20:31 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
دوستان لطف کنید از اولین صحفه چک کنید مطالب و عکسها جالبه dj moein 09301404423 09119186176 07524230027 idmanyger:moeindg741@yahoo.com جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
من بدم...تو خوب باش.. دیگر سراغم را نگیر خودم را جایی در این زندگی گم کرده ام دنبالم نگرد... پیدایم نمی کنی نفس بکش... به جای من هم اگر توانستی مهربانی کن و بعد از من شبها به ستاره ام لبخند بزن وماه کامل که شد از جانب من ارزویی کن خودت هم منت برسر من بگذار و فراموش کن که زمانی هم بوده ام خودم نیز چنین خواهم کرد حل شده ام مثل یک معما... راست میگفتی خیلی ساده ام... kجمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
ذت بخش ترین چیز ها از نظر چارلی چاپلین
عاشق شدن آنقدر بخندي که دلت درد بگيره بعد از اينکه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري براي مسافرت به يک جاي خوشگل بري به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي از حموم که اومدي بيرون ببيني حو له ات گرمه ! آخرين امتحانت رو پاس کني کسي که معمولا زياد نمي بينيش ولي دلت مي خواد ببينيش بهت تلفن کنه توي شلواري که تو سال گذشته ازش استفاده نمي کردي پول پيدا کني براي خودت تو آينه شکلک در بياري و بهش بخندي !!! تلفن نيمه شب داشته باشي که ساعتها هم طول بکشه بدون دليل بخندي بطور تصادفي بشنوي که يک نفر داره از شما تعريف مي کنه از خواب پاشي و ببيني که چند ساعت ديگه هم مي توني بخوابي ! آهنگي رو گوش کني که شخص خاصي رو به ياد شما مي ياره عضو يک تيم باشي از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه کني دوستاي جديد پيدا کني وقتي "اونو" ميبيني دلت هري بريزه پايين ! لحظات خوبي رو با دوستانت سپري کني .کساني رو که دوستشون داري رو خوشحال ببيني يه دوست قديمي رو دوباره ببينيد و ببينيد که فرقي نکرده عصر که شد کنار ساحل قدم بزني يکي رو داشته باشي که بدوني دوستت داره يادت بياد که دوستاي احمقت چه کارهاي احمقانه اي کردند و بخندي و بخندي و ....... باز هم بخندي اينها بهترين لحظههاي زندگي هستند قدرشون روبدونيم زندگي يک مشکل نيست که بايد حلش کرد بلکه يک هديه است
دفتر عشـــق که بسته شـد به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم که بايد ازش لذت برد راغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 20:5 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
حکایت قشنگیه! وقتی داغونی فقط یه نفر می تونه آرومت کنه، اونم همونیه که داغونت کرده!
نامه ای که می نویسم پر از گلایه است از تو از او واز زندگی. خبری نیست جز هوای ابری و بارانی و سنگینی تکه های شکسته قلب بی نوایم. می دانم روزی باز می گردی،اما بدان تکه های شکسته ی قلبم دستت را می برد وتو بازهم خشمگین پیش او باز می گردی. هنوز هم نفهمیده ام چرا مرا بازی دادی. راستی چرا؟ مگر من چه کرده بودم جز گدایی عشق از تو؟ بی قرارم،دلم می خواهد نباشم،نمی دانم. خدایا مگر صدایم را نمی شنوی؟ هنوز هم آخرین نامه را در دستم دارم هر روز به آن نگاهی می اندازم تا بدانم با من چه کردی؟ دیگر حتی زندگی هم مرا دست می اندازد،انگار می داند من بی تو هیچم اما انگار هنوز نمی داندکه در بازی ما توبردی و من دیگر بازی نمی کنم. انگار نامه زیادی طولانی شد می دانم نامه های طولانی حوصله ات را سر می برد پس آخرین حرفهایم را کوتاه می گویم: میروم ونمی بخشم. آرام
وقــــــتی تــــند تــــند غــــر میـــــزنم و ســــکوت میـــــکنی بعــــد سرمـــــــو میـــــارم بـــــالا و تــــو فقـــــط نگـــــام میکـــــنی ..
و میگـــــی :
" ای جــــونم قیـــــافشو " ..
بعــــد هر دو میـــــخندیم...
هـــــمون لحـــــظه ست کـــــه ..
تـــــو دلـــــم میـــــگم :
خــــــــدایا ازم نگیـــــرش... عشق امانت با ارزشی ست که هرکس آن را در قلبش نگه می دارد برای همین است که هر وقت بخواهی عشقت را از کسی پس بگیری باید قلبش را بشکنی خیلــــی سختـــــه وقتــــی پشتتـــــــ بـهشــــه دونــــه هــــای اشکــــــ گـــونـــه هـــاتـــو خیــــس کنـــه امــــا مجبــــور بــشی بــخنــــدی تــــا نـــفهمـــــه هنـــــوزم دوستــــــش داری..... جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 20:2 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
ای بهار، ای که با طره های ژاله بارت
از میان پنجره های روشن بامداد به ما می نگری
فرشتگان چشمانت را بر جزیره باختریمان بدوز
سرزمینی که یکنوا و بانگ زنان نزدیکی ات را مژده می دهد.
کوهساران از تو می گویند
و دره های گوش به زنگ، پژواک قدم هایت را می شنوند؛
چشمان سراسر اشتیاقمان سوی قبای روشن تو گشته اند،
برون آی
و بگذار قدم های مقدست سرزمینمان را متبرک کنند.
برفراز کوهساران مشرق درآ
و بگذار بادهای دیارمان جامگان عطرآگینت را بوسه ای زنند؛
بگذار نفس بامداد و شامگاهت را بچشیم،
دُرهایت را بپاش بر سر سرزمین دلباخته یمان
که در فراقت داغدار است.
با سرپنجه های لطیفت او را بیارای؛
بوسگان نرمت را بر سینه اش بریز
و تاج طلایت را بر سر آماسیده اش بگذار
که گیسوان محقرش برای تو در هم تنیده اند. kموضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها ![]() نويسندگان |
|||
![]() |