گروه هنری ستاره شب
گروه ارکستر ستاره شب شادی بخش مجالس شما
 
 
یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 19:7 ::  نويسنده : سید معین طباطبایی

های قشنگ سلنا جونم که الان دبی هستش.


 

 

 

 


قصه درد

عکس نوشته های عاشقانه

 

دوباره شب شده بود و نبودنت یادم اومد

دوباره تو نیستی و خاطره خاطرم اومد

دوباره اون چشمای تو خوابو گرفته از چشام

دوباره اون تبسمات خنده نذاشته رو لبام

دوباره اون طرز نگات اشکو بهم هدیه کرد

دوباره یاد دستات مرگو برام جلوه کرد

دوباره یادم اومد لحظه ی آخرو خدا

همون وقتی که رفتی و دستت شد از دستم جدا

دوباره من تنها شدم بین تموم آدما

دوباره من رسوا شدم بین تموم عاشقا

دوباره من شعر گفتم و نوشتم از نبودنا

از این همه در به دری،نخواستنا،ندیدنا

 

دوباره من نشستم کنار عکس ماهت

تموم اشکای من،فدای یک نگاهت

دوباره نامه هاتو از اول از بر میکنم

خودم نمیدونم چطور بی تو این جا سر میکنم

دوباره من خسته شدم،بغض میکنم،اشک میریزم

میگم کاشکی بیای و زنده بمونم عزیزم

 

دوباره اینجا تنها،حرف میزنم با گل ها

میگم کجایی گلم رفتی کجای دنیا؟؟؟

 

دوباره موج غم ها زد به خشکی دلم

دوباره طوفان درد نشست کنج ساحلم

 

دوباره باز دلم کرد واسه دیدنت بهونه

حتی نذاشتی برام یه خبر، یه نشونه

 

دوباره باز تنهایی میشینم زیر بارون

من خواستمت چه راحت رهام کردی چه آسون

 

دوباره باز ستاره پرسید ازم چه خبر...؟

گفتم دیگه نمیاد،دعام نداره اثر

 

دوباره باز بنفشه لب به نصیحت گشود

اما چه فایده دلم با حرفای گل نبود

 

دوباره باز قاصدک اومد گفتم کجا بود

گفت ندیدمش اما... شاید پیش خدا بود

 

دوباره گفتم بگرد شاید که پیدا بشه

گفت که ببین دختره،اون دنبال یارشه

 

دوباره من خندیدم بین هزار و یک درد

 

 

تموم شد قصه ی ما، قصه ی یک زن و مرد....!

 

 

 

 

 



محاکمه.

 

جلسه محاكمه عشق بود، عقل قاضی، و عشق محكوم....

 

به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ،

 

قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا

 

با او مخالف بودندقلب شروع كرد به طرفداری از عشق

 

آهای چشم مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدن

چهره زیبایش را داشتی؟
 

ای گوش مگر تو نبودی كه در آرزوی شنیدن

صدایش بودی ؟
 

وشما پاها كه همیشه مشتاق رفتن به سویش

بودید حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟
 

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض

جلسه را ترك كردند،تنها عقل و قلب در جلسه

ماندند عقل گفت:
 

دیدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحیرم

با وجودی كه عشق بیشتر از همه تورا آزرده چرا

هنوز از او حمایت میكنی !؟

قلب نالید و گفت:
 

من بی وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تكه

گوشتی هستم كه هر ثانیه كار ثانیه قبل را تكرار

میكند و فقط با عشق میتوانم یك قلبی

واقعی باشم...

 

 

 


خدا..

الوسلام منزل خداست؟

این منم مزاحمی که آشناست.

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست.

شما که گفته اید پاشخ سلام واجب است

به ما که رسید .حساب بنده ها یتان جداست

الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد.

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟

چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور؟

خوب و صاف و واضح و رساست ؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم.

شنیده ام که گریه بر تمام درد ها شفاست

دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم

پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

الو مرا ببخش . باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ میزنم.

 

دوباره ... تا خدا خداست.

 

 

 

 

 


رفیق با مرام

 

دو تا رفیق عاشق یک دختر میشن


دختره میگه من 2 جام مشروب برای شما میارم


تو یکیش زهر ریختم....


هرکس زنده بمونه اون با من ازدواج میکنه...!


رفیق اولی میخوره میگه: به سلامتی این که من بمیرم


و رفیقم به عشقش برسه،


رفیق دومی میخوره میگه: به سلامتی این که من بمیرم


و رفیقم به عشقش برسه.


بعد دختره یه پیک میخوره میگه زهر تو این بود!


میخورم به سلامتی این که رفاقت این دو رفیق به هم نخوره...


به افتخاره همه دختر پسرهای باوفا وبامرام......

 
 

 



خیلی سخته...

 

سخت است حرفت را نفهمند،


سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،


حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد


وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،


اشتباهی هم فهمیده اند.

سخت است درک کردن دختری که غم هایش را ...


خودش میداند و دلش که همه تنها ...


لبخند هایش را میبینند ...


که حسرت میخورند به خاطر شاد بودنش ...


به خاطر خنده هایش ....


و هیچ کس جز همان دختر نمیداند چقدر تنهاست ...


که چقدر میترسد از باختن ...


از اعتماد بی حاصلش ...


از یخ زدن احساس و قلبش ...


از زندگی ...

 
 

 




 



نخند

 به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید، ارباب...

 

نخند!

 

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری...

 

نخند!

 

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند...

 

نخند!

 

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده...

 

نخند!

 

…به دستان پدرت،

 

به جاروکردن مادرت،

 

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

 

به راننده ی چاق اتوبوس ،

 

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

 

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

 

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

 

به مجری نیمه شب رادیو،

 

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

 

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

 

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

 

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

 

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

 

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

 

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

 

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

 

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

 

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

 

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

 

به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

 

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی

 

….نخند،نخند

 

 که دنیا ارزشش راندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!

 

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!!

 

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

 

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

 

بارمی برند،

 

بی خوابی می کشند،

 

کهنه می پوشند،

 

جار می زنند

 

سرما و گرما می کشند،

 

وگاهی خجالت هم می کشند،…….خیلی ساده...

 

 

 


 ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛
 ک
ـﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ،
ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ
"ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ"

 

 


ستایش میکنم پرودگارم را

 پروردگارا!


ستایش میکنم تو را که سزاوار ستایشی

تویی که قادری بر ناتوانی ام

تویی که حاضری بر اعمالم

تویی که واقفی بر احوالم

تویی که مالکی به دنیایم،

و تویی محیطی بر هرچه هستم و  به هر آنچه میاندیشم...

ستایش میکنم تویی را که دوستم داری و بحال خویش وا نمیگذارییم..

تویی که مرا با تمام بدیهایم

    " به حرمت پاکی نهادم که از سرشت و ذات پاک توست"

و به بزرگی و ببخشش بی کران و  بی منتت، میبخشی و تنها نمیگذاریم...

ستایش میکنم تو را که  امید نامیدانی،

 همراه بی کسانی و

 تسکین درد مندانی و هم سفره ی نیازمندانی..

ستایش میکنم تو را که توبه پذیری

و ستایش میکنم تو را عاشق ترینی

ستایش میکنم تو را که خدایی...
 
 

 


ممنوع است

 

 

 

شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 140
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 322
بازدید کل : 16355
تعداد مطالب : 975
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 2