گروه هنری ستاره شب گروه ارکستر ستاره شب شادی بخش مجالس شما |
|||
یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 19:17 :: نويسنده : سید معین طباطبایی
ببار بارون ببار نم نم ببار بارون که دلگیرم ببار بارون که غمگینم ببار بارون دلم تنگه ببار ای نم نم بارون ببار امشب ببار تا صبح ببار امشب دلم خسته اس ببار امشب دلم تنهاس ببار و با صدات بشکن سکوت این شب غمساز باردگر نامه تو بازشد مستی ام از نامه ات آغازشد نام خدازیور آن نامه بود من چه بگویم كه چه هنگامه بود؟ بوسه زدم سطر به سطر تو را تا كه ببویم همه عطر تو را عطر تو در نامه چها میكند غارت جان و دل ما میكند ازغم خود جان مرا كاستی بار دگر حال مرا خواستی بی تو چه گویم كه مرا حال نیست مرغ دلم بی تو سبكبال نیست هرچه كه خواندم دل تو تنگ بود حال من و حال تو همرنگ بود بی تو از این خانه دل شاد رفت رفتی و باز آمدن ازیاد رفت من بوسه های خیس تو را قاب کرده ام
دل را شبانه راهی مهتاب کرده ام
چشمی که تا سحر سر راهت نشسته بود آرام، کنج خلوت دل خواب کرده ام افسوس !بی تو می گذرد لحظه ها... ولی با حس بوسه ات ،یخ دل آب کرده ام رقصنده گیسوان من از دست های تو تاب ترانه از تو چه بی تاب کرده ام من...باغ بازوان تو ... نیلوفر خیال دور از تو غرق در شب مرداب کرده ام گفتی که بار آخر و یک بوسه از شما!! صد بوسه از تو در سفر خواب کرده ام من رو به رو ی عکس تو هر روز ساکتم نقشی ز(( بوس آخر ))تو قاب کرده ام
من انگار نابینایی
یک دخترو دیدم
داشت گریه میکرد ..!!!
میگفت ...
هیچ کس !!!
به من بازی نمیکند ...
ته دلم گفتم : تو بزرگ شو ببین ,
ببین چه بازی های باهات میکنن
برای خیانت ...
هزار راه است ...
اما هیچ کدام به اندازه ی تظاهر به دوست داشتن کثیف
نیســـــــــــــــــــــــــــت ... نمي خواستم کسي را دوست داشته باشم
بيهوده ديوانه اش شوم
و دلم بشکند ...
اما تو ؛
تو را نميدانم
نميدانم چگونه آمدي
اما آمدي
دلم را به تسخيرت در آوردي
و مرا ديوانه ات کردي
چه مهربانانه لبخندي بر لبانم گذاشتي
و با خنده هايت مرا به پرواز در آوردي
و اين را ميدانم
تو را از ته دل دوست ميدارم ..
آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد، هرچه دلم را خالی میکنم باز پر میشود از تو…عجب برکتی دارد دوست داشتنت… درد داره... ![]() به یک “نترس” به یک “نوازش” به یک “آغوش” به یک “دوستت دارم” خلاصه بگویم به “تو” نیازمندم ! خارپشتی شدهام … ببینمت . . . روزی می شود که برگ برنده ات دل می شود… روزهــاے بـارونـے رو خیلے “دوست دارَمـ” دست سرنوشت را … یواشــــکی دوستم داشته باش !
شاهــــــزاده ی منــــ دیــر کن امــا بیـــــا
آموخته ام که خوب بلدی..خیلی خوب..که حرص مرا درآوری..که عذابم دهی..
چقدر تلاش میکنی یا بقول خودمان جان میکنی که بد بودنت را با تمام وجود
ثابت کنی.. که نشان دهی آنی که جایی در میان رویآهایم داشت نیستی من با تمام مشکلات و دردهایم هنوز خوشم..توهم خوشی با خنده هایی
که تمسخر من دلیلشان است...
تو خوشی با تک تک کسانی که لیاقتت را دارند و خوش باش که من هیچ
حسادتی نمیکنم به تو...تویی که زور میزنی عذابم دهی.. سکوت های من(همان هایی که تو ازشان برای زجر بیشترم استفاده میکنی)
در برابر تمام کارهای تو یعنی چقدر ساده بودم که تورا انتخاب کردم........
نه! فکر انتقام ندارم..خدایی آن بالاست مگر نه؟ سپرده ام به او که هرچه
میخواهد با من و زندگیم بکند... زندگی ای که تو دیگر آرزویش نیستی! و چقدر دروغ نوشته ام که تورا "خوب"،فراتر از خوب میدانستم..
خودت شاید ندانی اما من خوب میدانم بیرونت کرده ام
از جهانی که بی تو بسیار زیباتر بود... میدانی..خیلی وقت نقشت در زندگیم تمام شده..بیخود نیآ میان سکانس هایی که قرار نبود باشی سخت است در خوش گذرانی هایت هم افکار آزارت دهند
و طعم زهرمار به خود بگیرند لحظات شادت... *زندگی جان! دیگر رمق بازی کردن ندارم..تو بردی * بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی.. * دلت بگیره ولی دلگیری نکنی.. * شاکی بشی ولی شکایت نکنی.. * گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا شن.. * خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری.. * خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیدش بگیری.. *خیلی دلتو بشکنن ولی تو فقط سکوت کنی..
دلم میخواهد زندگی ام را موقت بدهم دست یک آدم دیگر بگویم
تو بازی کن تا برگردم..فقط نسوزی!! *صفحه های تقویم مرا یاد گذر زمان می اندازد *نمیدانم پس کی زندگی شروع میشود *باید خودم را ببرم خانه! *باید ببرم صورتش را بشورم *ببرم دراز بکشد *دلداریش بدهم،فکر نکند.. *بگویم نگران نباش،میگذرد.. *باید خودم را ببرم بخوابد "من" خسته است...!!! دل ... میگن سه موقع دعا برآورده میشه: پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند m نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها ![]() نويسندگان |
|||
![]() |